«طرفدار»
از غمش شاعر شدم اما طرفدارم نشد
من گرفتارش شدم اما گرفتارم نشد
یک نفر با طعنه تویِ دفتر شعرش نوشت :
آنکه من میخواهمش بانوی اشعارم نشد
شاعر : محمدرضا مهدیزاده
قسمتی از شعر طرفدار سروده ی خودم :)
اشعار محمدرضا مهدیزاده
«طرفدار»
از غمش شاعر شدم اما طرفدارم نشد
من گرفتارش شدم اما گرفتارم نشد
یک نفر با طعنه تویِ دفتر شعرش نوشت :
آنکه من میخواهمش بانوی اشعارم نشد
شاعر : محمدرضا مهدیزاده
قسمتی از شعر طرفدار سروده ی خودم :)
«سادگی»
زیر باران خنده با چشمان گریان ساده بود
با تو تعبیر بد از خواب پریشان ساده بود
قدرِ دنیا خاطره های دوتایی مانده است
پیش از این ها رد شدن از این خیابان ساده بود ...!
شاعر : محمدرضا مهدیزاده
# به زودی شعرِ کامل در وبلاگ قرار خواهد گرفت :)
«سکوت پاییزی»
غمار عشقمان که پهن میز است
هنوز شال گردنت به آویز است
تمام دست من فقط دل افتاده
تو گفتهای که حکم «خاج و گشنیر» است
دائم نشسته ام کنار شومینه
اتاق سرد من شبیه دهلیز است
شبی به پنجره تبِ تو باران زد
و امشبی فقط سکوت لبریز است
من از سکوتِ تلخ شیشه فهمیدم
هوای رفتنت هوای پاییز است
صدای چکه چکههای ناودانی
نشانهی غرورهای سرریز است
شاعر : محمدرضا مهدیزاده
تو رفتی من فقط گاهی امیدم قصۀ فرداست
هنوزم تو همون تُنگَم که گفتی قدرِ یک دریاست
به تو گفتم که من تنها دلم پیش خودت گیره
ببین این قول مردانه هنوزم بی تو پابرجاست
چرا ساعت همش خوابه ؟ شبم تاریک و بی مرزه !
چه کردی با من و این شهر که اینجا هرشبش یلداست
تو رفتی بی تو گرمایی به قلب من نمی تابه
که قلب آدمِ برفی همیشه قسمتش سرماست
شاعر :محمدرضا مهدیزاده
«انتظار یلدا»
انتظارت هر شبش یلدا شده«چشمان خیس من در بندِ راز تو»
چشمان خیس من در بند راز تو
آهنگ قلب من آواز ساز تو
من گشته خیره در فنجان فال تو
شاید رسد به من احوال حال تو
از شوق می پرد پلکم به اشتباه
مهمان قلب من شاید رسد ز راه
بادی خزیده تا ، بر من زند سری
هر خش خشی که شد گفتم تو بر دری
من غرق در تبم دارو تو بیوفا
وابستهات شدم کردی مرا رها؟
شطرنج عشق من در مات و کیش تو
چوپان گلهای من بچه میش تو
در فال قهوهات من کردهام اثر
زین کوچههای شب تنها نکن گذر
سیمای گل رُخت زد چالشی رقم
برگرد ! قلب من لنگر زده به غم
شاعر : محمدرضا مهدیزاده
پی نوشت : اواخر تابستان ۹۳ / کتابخانه قزوینی
دل را به جادههای انتظار سپردهام
چرخیدهام به دور این قفس دیوانهوار
دل را به یک قمر در این مدار سپردهام
من عاشق کسی در آن شب و پرچین شدم
دل را به یک غزالِ در حصار سپردهام
مثل تفنگ عاشقم که دست خودم نبود
دل را به خندههای یک شکار سپردهام
دیگر سکوت و غرور من دردی نداشت
خود را به واژههای در غبار سپردهام
شاعر : محمدرضا مهدیزاده