گـل نـرگـس

اشعار محمدرضا مهدیزاده

طرفدار

 

 

«طرفدار»

از غمش شاعر شدم اما طرفدارم نشد

من گرفتارش شدم اما گرفتارم نشد

 

یک نفر با طعنه تویِ دفتر شعرش نوشت :

آنکه من میخواهمش بانوی اشعارم نشد

 

شاعر : محمدرضا مهدیزاده

قسمتی از شعر طرفدار سروده ی خودم :)

ترافیک خیال / شعر




«ترافیک خیال»

چای حتی بعد تو در قوری مان دم نشد
زندگی هم خنده ی این چهره ی درهم نشد

میکشیدم در نبودت من نفس گاهی ولی
در هوای بی هوایت باز دم ها دم نشد

همچو شمعی بهرِ حاجت در زیارتگاه تو
ذره ذره سوختم من ابروانت خم نشد

مشکل از ما بود و بس تقدیر را بازیچه کرد
دختر حوا اگر سهم بنی آدم نشد

بعدِ تو من ماندم و این طرح های زوج و فرد
از ترافیک خیالت لحظه ای هم کم نشد

مثل بختک سایه ام افتاده در تقویم شهر
خواستم سایه ی سر باشم ولی این هم نشد

هر چراغ قرمزی را من گذر کردم ولی
با شلوغی های شهر و نیمه ی مبهم نشد

بعدِ عمری نیمه ی گم کرده ام را یافتم
خواستم دیگر بگیرم دست تو محکم نشد

دیر شد شاید ولی باز آمدم من بی وفا
من قرارم مثل بعضی ها فراموشم نشد

شاعر :محمدرضا مهدیزاده

ایستاده در غبار / شعر


باران و پنجره


«باران و پنجره»

تا سکوتم غرق طوفان می‌شود
واژه‌هایم کوک و رقصان می‌شود

کوچه‌های خیس و مهتابیِ شب
با ستاره‌ها چراغان می‌شود

اشک‌های بی‌غرورِ آسمان 
بی‌رمق پهن خیابان می‌شود

می‌روم گاهی کنار شیشه‌ها
خاطراتت شرِّ شیطان می‌شود

در میان حوض تاریک حیاط
روی ماه‌ت غلت غلتان می‌شود

خوش به حال شانه‌های پنجره 
امشبی را خیس باران می‌شود

 شاعر : محمدرضا مهدیزاده 

زیر باران خنده با چشمان گریان ساده بود

 

«سادگی»

زیر باران خنده با چشمان گریان ساده بود

با تو تعبیر بد از خواب پریشان ساده بود

 

قدرِ دنیا خاطره های دوتایی مانده است

پیش از این ها رد شدن از این خیابان ساده بود ...!

 

شاعر : محمدرضا مهدیزاده

 

# به زودی شعرِ کامل در وبلاگ قرار خواهد گرفت :)

سکوت پاییزی


«سکوت پاییزی»


غمار عشق‌مان که پهن میز است

هنوز شال گردنت به آویز است


تمام دست من فقط دل افتاده

تو گفته‌ای که حکم «خاج و گشنیر» است


دائم نشسته ام کنار شومینه 

اتاق سرد من شبیه دهلیز است


شبی به پنجره تبِ تو باران زد

و امشبی فقط سکوت لبریز است


من از سکوتِ تلخ شیشه فهمیدم 

هوای رفتنت هوای پاییز است


صدای چکه چکه‌های ناودانی

نشانه‌ی غرورهای سرریز است


شاعر : محمدرضا مهدیزاده

آدم برفی


 
آدم برفی

 تو رفتی من فقط گاهی امیدم قصۀ فرداست

هنوزم تو همون تُنگَم که گفتی قدرِ یک دریاست


به تو گفتم که من تنها دلم پیش خودت گیره

ببین این قول مردانه هنوزم بی تو پابرجاست


چرا ساعت همش خوابه ؟ شبم تاریک و بی مرزه !
چه کردی با من و این شهر که اینجا هرشبش یلداست


تو رفتی بی تو گرمایی به قلب من نمی تابه

که قلب آدمِ برفی همیشه قسمتش سرماست



شاعر :محمدرضا مهدیزاده

بی تو حتی این تقاطع های شهر/عکس نوشت




بی تو حتی این تقاطع های شهر
از رسیدن ها خجالت میکشد

«اللّٰهم عجِّل لولیک الفرج»

# شعر  به صورت کامل در همین وبلاگ وجود دارد :)

انتظار یلدا

«انتظار یلدا»

انتظارت هر شبش یلدا شده
که شب یلدا خجالت میکشد

آنقَدر گفتم که فردا می رسد
واژه ی فردا خجالت میکشد

یا شموسُ طالعه این هفته ها
جمعه هایش را خجالت میکشد

ماه رویت حال دریا را گرفت
صبح این دریا خجالت میکشد

بی تو حتی این تقاطع های شهر
از رسیدن ها خجالت میکشد

شاعر : محمدرضا مهدیزاده

#اللهم عجل لولیک الفرج



من شبانه امدم شاید که پیدایت کنم /عکس نوشت


«عکس نوشته »


# بیتی از شعرِ «کوپه های قطار» ٬ این شعر به صورت کامل در وبلاگ قرار دارد :)


مثل لبخند تو که قاب شده بر دیوار .../عکس نوشت



عکس نوشته

# بیتی از شعرِ «پیله و پرواز» ٬ شعر به صورت کامل در وبلاگ قرار دارد :)

تقسیر آیه های هر رشادتی / عکس نوشت




# عکس نوشته


همچون «پلاسکو» میانِ دود ها



«همچون «پلاسکو» میانِ دود ها»


همچون «پلاسکو» میان دود‌ها

آوار میکند غـــــــمِ  نبودها

باید که حک کنند روی بیستون

این قصه را به خون، چو یادبود ها

***

درگیر آتش است داغ تازه ها

 آن پیکرت که مانده زیر سازه ها

عطر بهشت مست می‌کند چرا؟

دروازه‌ی بهشت شد مغازه‌ها

***

تفسیرِ اهدنا صراطِ عاشقی !

می‌سوزم از غمت چنان شقایقی

می‌دانم از همه بریده‌ای... نرو

یا لااقل بمان، کمی... دقایقی

***

نجوای شوق عشق را تلاوتی

تفسیر آیه‌های هر رشادتی

آتش‌نشان بی‌نشان، تو پر می‌کشی

چون عاشقی و در شوق شهادتی

***

پر می‌کشد ستاره‌ای به آسمان

یک چشم خون و چشم دیگرم همان

جا مانده آه و حسرت همیشگی

چه زود دیر می‌شود، چه ناگهان


 شاعر : محمدرضا مهدیزاده

پی‌نوشت: تسلیت به آتش‌نشان‌ها، خانواده‌های داغ‌دیده و مردم ایران :(

چشمان خیس من در بندِ راز تو


«چشمان خیس من در بندِ راز تو»



چشمان خیس من در بند راز تو

آهنگ قلب من آواز ساز تو


من گشته خیره در فنجان فال تو 

شاید رسد به من احوال حال تو 


از شوق می پرد پلکم به اشتباه 

مهمان قلب من شاید رسد ز راه 


بادی خزیده تا ، بر من زند سری 

هر خش خشی که شد گفتم تو بر دری


من غرق در تبم دارو تو بی‌وفا 


وابسته‌ات شدم کردی مرا رها؟


شطرنج عشق من در مات و کیش تو

چوپان گله‌ای من بچه میش تو


در فال قهوه‌ات من کرده‌ام اثر

زین کوچه‌های شب تنها نکن گذر 


سیمای گل رُخت زد چالشی رقم 

برگرد ! قلب من لنگر زده به غم


شاعر : محمدرضا مهدیزاده

پی نوشت : اواخر تابستان ۹۳ / کتابخانه قزوینی


مثل تفنگ عاشقم



«تفنگِ عاشق»

در ایستگاه چشم به هر قطار سپرده‌ام

دل را به جاده‌های انتظار سپرده‌ام

چرخیده‌ام به دور این قفس دیوانه‌وار
دل را به یک قمر در این مدار سپرده‌ام

من عاشق کسی در آن شب و پرچین شدم
دل را به یک غزالِ در حصار سپرده‌ام

مثل تفنگ عاشقم که دست خودم نبود
دل را به خنده‌های یک شکار سپرده‌ام

دیگر سکوت و غرور من دردی نداشت
خود را به واژه‌های در غبار سپرده‌ام


شاعر : محمدرضا مهدیزاده


#شهید_بیضایی


💚"اشهَدُ انَّ امیرالمومنینَ علیًا ولیُ اللّٰه"💚

أَنَّهُمْ کَانُوا فَاطِمِیِّینَ ...!💙

یاحسین ! ❤
بس که از این فاصله ها دلگیرم
بیش از این دور بمانم ز حرم میمیرم ...! 🍂

وبلاگ اشعار "محمدرضا مهدیزاده"
#تمامی اشعار این وبلاگ در سایت جیم (ضمیمه ی روزنامه ی خراسان) انتشار یافته است.

کانال تلگرام :
gheisar_aminPoor@ 🟣



Designed By Erfan Powered by Bayan