گـل نـرگـس

اشعار محمدرضا مهدیزاده

اسکار زبان نافهم ترین مخلوق خدا تعلق می گیره به ....

اسکار زبان نافهم ترین مخلوق خدا هم تعلق می گیره به "دل" ، که به هیچ صراطی مستقیم نیست . 

همه ی ما روزگار رو با دوقطبی ها سپری می کنیم ! دوقطبی بین خیر و شر ، خوب و بد ، خوش و ناخوش ، مهربانی و نامهربانی و البته ! عقل و دل .

خوبی عقل اینه که موجود با منطقیه . یعنی کاملاً می شه باهاش منطقی گفت و گو کرد و از خیلی از مسائل هم آگاه شد ، به شخصه حتی گاهی از حضرت عقل جملاتی شنیدم که اینقدر خوب و جالب و ظریفه که چشم هام گرد می شه و می گم دمت گرم رفیق تو چقدر فیلسوف و عارفی .

در گفت و گو با عقل همیشه هم به یک نتیجه ای می رسیم و یکی مون قانع می شیم ‌. ولی امان از دل ...! یعنی به واقع امان از دل ! دل من به اندازه ی کودکان خردسال بی منطقه . و این واقعاً خطرناکه و گاهاً افسار عقل رو پاره می کنه و کار دستم میده . گاهی خیلی با منطق باهاش حرف می زنم و قبول می کنه لیکن قرار نداره و دل بی قرار به اسپند روی آتش می ماند . 

اخیراً متوجه شدم من هر بار می خوام با دلم صحبت کنم (فک کنم اینجا نگفته باشم که من گاهی اوقات با خودم صحبت می کنم بیش تر آرام و بی صدا لیکن گاهی کمی بلند تر و اخیراً هم یکبار گفت و گو هام رو تایپ کردم :|) به سمت چپ نگاه می کنم (فک کنم چون قلبم سمت چپه ، شاید هم نفس اماره است که دل رو وسوسه می کنه مربوطه نمی دونم) .

نکته ی دیگه اینکه پهن ترین لبخند هام رو هم تحویل دلم دادم ! یعنی با دلم که هم صحبت می شم ؛ اینقدر که حرف هاش ساده لوحانه و شیرینه یک آن سرم برمی گرده به سمت چپ و لبخند پهنی به لب دارم که گاهاً باعث می شه مادر جویا بشه که چی شده و اینا :| . 

با اینکه دل خیلی موجود نادانیه ، واقعاً گاهی دلم واسه دلم می سوزه چون من دست کم از بیست سالگی به بعد دیگه باهاش راه نیومدم و گفتم دوران امپراطوری شما به پایان رسیده . احساس می کنم خداوند اشتباهات بیست سالگی به بعدم رو طور دیگری بررسی و حساب کتاب می کنه و این باعث می شه ترجیح بدم در بسیاری از موارد افسارم رو به عقل بسپارم .

هرچند که در بسیاری از اوقات چندان هم موفق نبودم و ولی تشر های ناگهانی عقلم خیلی اوقات دل رو سر به راه و سر به زیر کرده . 

خلاصه اینکه اگر راهی برای سر کردن با این پسر بچه خردسال به نام «دل» سراغ دارید بفرمایید بلکه تربیتش کنیم :))

 

پ ن : ممنون از خدا که هوای عقل و دل همه رو داره :) 

پ ن ۲ :بخشی از افکارم روزمره ام رو به زبان ساده و محاوره نوشتم ، بلکه چراغ وب هم روشن بشه . ببخشید که سرتون رو درد آوردم :))


پ ن ۲ : التماس دعا . 


زندگی ایستاده است ... / شعری سروده ام


«زندگی ایستاده است»

آسمان به روشنی می رود
و پاکبان ها خیابان را پهن می کنند
کلاغ ها می خوانند 
ساختمان ها می ایستند 
و من خزیدن تاک را 
بر شانه های افتاده ی سرو نقاشی می کنم  

و همچنان به نظاره می نشینم 
زندگی را که ایستاده است 
حوالی کوچه ای بنبست 
در نزدیکی پنجره ای سنگی 

و در خانه ؛ 
غباری چهره ی پنجره را پوشانده است
و گردی نشسته پای میز
در کنار آینه ای
و شمعدان ها دو ساقدوش

ملول از جهانی کِدر
قدم هایم را می سپارم به خیابان 
بی وزن ، بی خواب ، بی رنگ ، بی رنگ ...! 

.
.
.
#محمدرضا_مهدیزاده

پ ن : تابستان ۹۳ ، کتابخانه ی قزوینی
یادش بخیر واسه کنکور میخوندم مثلاً :))

* این شعر در تاریخ اردیبهشت ۹۸ بازنویسی و آذر ۹۸ باز نشر شد :)

پدارنه :)

هرچند مدت هاست به عشق و عاشقی نمی اندیشم و به عقیده ی خودم برای عاشقی کمی پیر شدم و علاقه ای اگرچه اندک را برای شروع یک زندگی مشترک کافی می دانم ، ولی دیشب به این فکر می کردم که در این عصر درد و رنج و جنگ و بیماری و مرگ های ناگهان بایستی همسرم به قدری عاشقم باشد که اگر فقط مدت کوتاهی هم در کنارش بودم از اینکه انتخابم کرده پشیمان نباشد و من هم به اندازه ای عاشقش باشم که اگر در جواب نخستین «دوستت دارم»ی که بر زبان و جان جاری می سازم ، بگوید فقط یک روز از زندگی اش باقی مانده است بی واهمه بگویم دوست دارم همان یک روز را برای من باشد . از اینکه خلاف این باشد کمی می هراسم . 

 

پ ن : چه کسی می داند فردا همدیگر را خواهیم داشت یا نه ! کاش به رغم تمام مشکلات هر روز به اندازه ی تمام زندگی مان بخندیم و عاشق هم باشیم . 

 

پ ن ۲ : 

شاید روزی شخصی پیدا شود که به همین اندازه همدیگر را دوست بداریم ، خدا را چه دیده ای !

 

پ ن ۳ : 


 

این آهنگ را پدرانه تمرین می کنم ، مگر انشاءاللّٰه عمری باشد و روزی برای دخترانم بخوانم . از شما چه پنهان دو لالایی هم پیش تر برای شان سروده ام مگر انشاءاللّٰه باز هم به شرط حیات برایشان زمزمه کنم . اگر هم اجل یاری ام نکرد ، بار ها در عدم برای شان زمزمه کرده ام .

 

آنچه در قلبم همیشه داشتم امّید بود

 

 

بسم اللّٰه الرحمن الرحیم

 

گر چه در چشمان تو عمری فقط تردید بود 

آنچه در قلبم همیشه داشتم امّید بود 

 

توی دنیا لحظه ای را با تو بودم ، بعد آن 

تا قیامت بر سر آن لحظه ها تشدید بود 

 

با تو شیطان هم خیال سجده دارد در سرش 

ما همه سیّاره و چشمان تو خورشید بود

 

بس که شیرین است و خوش موسیقی گفتار تو 

هر زمان نام مرا بردی همان دم عید بود

 

زیر بار وسوسه این توبه را خواهم شکست 

بی گمان لب هایت آن میوه که حوّا چید بود 

 

با سخن چینان بگویید او نمی افتد ز چشم 

او تمام آنچه که چشمان من می دید بود

 

توی خوابم دیده ام لب های تو پژمرده است 

بی گمان تعبیر خوابم «نیل می خشکید» بود 

 

زندگی دور از تو عمری بازی ام داده است ؛ باز 

آنچه در قلبم همیشه داشتم امیّد بود 

 

"محمدرضا مهدیزاده"

 

پ ن : بیش از دو سال پیش این غزل رو سرودم ، بیت مطلع و مقطع و چهارم رو فی الحال و هنگام ویرایش به غزل اضافه کردم . هر چند هنوز نیاز به ویرایش داره . 

باران به پنجره هاشور می زند

 
 
خوش به حال شانه های پنجره 
امشبی را خیس باران می شود 
#محمدرضا_مهدیزاده
 
+ این غزل پیش تر به صورت کامل در وب قرار گرفته است . 
 
 
پ ن : تصویر ؛ پنجره ی مورد نظر من *_* 
پ ن ۲ : با هیچکس نشانی ز آن دل ستان ندیدم / یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد / حافظ :)

تردید / غزل

 

 

بسم اللّٰه الرحمن الرحیم :) 

 

"تردید"

 

گفتی که میمانی ، کمی تردید دارم 

یک آرزوی مبهمی تردید دارم 

 

تقدیر را هم زیر و رو کردیم با هم 

یک سرنوشت «درهمی» تردید دارم 

 

آیینه ای بودم مرا درهم شکستی 

آری ! تو سنگی محکمی تردید دارم 

 

من مستقیم و تو ولی چالوس ماندی 

لبریز از پیچ و خمی تردید دارم 

 

گیریم اسماعیل من ، در شعر هایم 

شفاف همچون زمزمی ؟! تردید دارم 

 

با چتر قلبم لحظه ای باران نبودی 

یک قطره ی کوچک «نَمی» تردید دارم

 

از آرزو ها گفتن و معشوق بازی

با دلبرانی "دم دمی" تردید دارم

 

گفتم فراموشت کنم امّا نمیشد ! 

شیرین ترین تردیدمی تردید دارم 

 

امروز هم تا عصر من در فکر بودم 

زخمی به دل یا مرهمی ؟! تردید دارم ...

 

غزلی از زمستان 95 :)

 

* اشتباهی در حق خودم مرتکب شدم که چوبش رو امروز خوردم :(

چون من مباد هیچکسی شرمسار خویش ! / صائب 

* در من کسی پیوسته می گرید / این من که از گهواره با من بود / استاد ابتهاج (سایه)

* بالاخره امروز به عهدی قدیمی وفا کردم و قسمت آخر آموزش قواعد شعری رو هم منتشر کردم ، انگار یه باری از روی دوشم برداشته شد .

 

#پازل_بند  #دمتم_گرم 

کجا باید برم ، که یک شب فکر تو ، من و راحت بزاره ؟

 


#چه_کردم_با_خودم_که_مرگ_و_زندگی_برام_فرقی_نداره

 

شهر دنبال من و من پی تو میگردم

خسته ام دیگر از این قصه ی سرگردانی

#محمدرضا_مهدیزاده

تک بیتی از غزلی قدیمی-م ، که در جیم هم کاملش هس . البته اصلاح نشده :)

یکی از مسائلی که باعث میشه گاهی از خودم ناراحت بشم ، احساساتی بودنم هس 

برای مثال حتی وقتی فیلم نگاه میکنم این اتفاق میفته :/ البته سعی میکنم که هیچکس متوجه نشه :دی

آخرین فیلمی که احساساتی-م کرد ؛ "ظاهر و زارا" بود :) 

فیلم هندی "دلداده" هم پشنهاد میشه :)

 

هم حصار / غزل

 

"هم حصار/ویرایشی از غزل کوپه های قطار"

 

چشم هایم باز شد دیدم کنارم نیستی

خوب میدانم که دیگر بی قرارم نیستی

 

کوپه ها را یک به یک میگردم و فهمیده ام

در مسافر های امروز قطارم نیستی 

 

ای رفیق نیمه راه ! ای چشم هایت قرص ماه

دارم از اندوه تو جان میسپارم ! نیستی

 

ای تمام کهکشان دورت بگردد ، ماه من !

در مدارت هستم اما در مدارم نیستی

 

یک زمستان آشیان میساختی بر شاخه ام 

کوچ کردی از برم ، بر شاخسارم نیستی

 

من هنوزم در حصار سرد پرچینم ؛ چقدر 

درد دارد اینکه دیگر «هم حصارم» نیستی 

 

من شبانه آمدم شاید که پیدایت کنم

تو چراغ جاده های انتظارم نیستی

 

گرچه باران کوچه را با عطر خود سرمست کرد 

درد دارد هر قدم وقتی کنارم نیستی 

 

شاعر : محمدرضا مهدیزاده

 

 

 

پ ن : چه مبارک است این غم ، که تو در دلم نهادی 

به غمت که هرگز این غم ، ندهم به هیچ شادی 

تک بیت از #هوشنگ ابتهاج(سایه)

آهنگ قلب من

 

"آهنگ قلب من" 

 

چشمان خیس من در بندِ راز توست

آهنگ قلب من نُت های ساز توست

 

من خیره ام تهِ فنجان فال تو

شاید رسد به من احوالِ حال تو

 

از شوق میپرد ٬ پلکم به اشتباه

مهمان قلب من کِی میرسد ز راه ؟

 

بادی خزیده تا٬ بر من زند سری 

هر خش خشی که شد گفتم تو بر دری

 

من غرق در تبم٬ دارو تو بی‌وفا 

وابسته‌ات شدم٬ کردی مرا رها؟

 

شطرنج عشق من در مات و کیش تو 

چوپان گله‌ای٬ من بچه میش تو

 

در فال قهوه‌ات من کرده‌ام اثر

زین کوچه‌های شب تنها نکن گذر 

 

سیمای گل رخت٬ زد چالشی رقم

برگرد ؛ قلب من لنگر زده به غم

 

شاعر : محمدرضا مهدیزاده

پی نوشت : اواخر تابستان ۹۳ / کتابخانه قزوینی 

 

 

#انتشار_مجدد(با کمی تغییر) 

 

نیامدی و پیر تر شدم ...



این جمعه هم نیامدی و پیر تر شدم 

قدری که از من آینه پرسید : کیستی ؟!


اللهم عجل لولیک الفرج :)


پستِ ویژه :))

 

*ممکنه تصاویر با تاخیر نمایش داده بشن :) لطفاً کمی صبور باشین :) سپاس :)

بهارِ امسال یه سِری عکس از روستای کوچولو و خونوادگی مون «کُرِشکک» گرفتم ؛ به قصدِ اینکه با شما بزرگواران به اشتراک بذارم :)  کرشکک در نزدیکیِ بیرجند قرار داره و خشک سالی های طولانی و فقدانِ امکانات سال ها پیش موجبِ کوچِ مردم روستا به شهر ها و روستا هایِ بزرگتر شده .

 

 

تصاویری از طبیعتِ کرشکک :)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پ ن : تویِ شب های روستای ما میشه ماه و ستاره ها رو بغل گرفت :) یعنی انقدر درشت و نزدیک هستن :) شب هاش شبِ کویره :)





این کوچولو همون روز به دنیا اومد :) وقتی ازش عکس گرفتم تازه دو_سه ساعتش بود :)

 

بخند :)

 

 

این عکس نوشته و تک بیت رو تقدیم میکنم به همه ی اونایی که توی سختی ها هم میخندن :))

التماس دعا :)

 

اینستاگرام : Mohammadreza_mahdizade

 

 

ترافیک خیال /عکس نوشت



بعد تو من ماندم و این طرح های زوج و فرد
از ترافیک خیالت لحظه ای هم کم نشد

#شاعر_محمدرضامهدیزاده
#از_غزل_ترافیک_خیال

طراحی : jeem.ir

 

 

 

پیله و پرواز


پیله و پرواز

حیف که روی من اینجا به تو هم باز نبود
و در این شهر کسی محرم این راز نبود

مثل لبخند تو که قاب شده بر دیوار
خیره ماندم به تو و هیبت آواز نبود

صید گشته دل ماهی به مه و صد افسوس
که دل ماه به ماهی تپش ساز نبود

کوک میکردی و با ساز تو میرقصیدم
گرچه این تنبکِ تو تنبکِ شیراز نبود

ترس از فاصله ها پیله زده بر تنِ من
بختکی زد به تنم قدرت پرواز نبود

مثل این دفتر شعرم که نشد هدیه دهم
عشق هم بود ولی جرات ابراز نبود

ناگهان عزم سفر کردی و رفتی ز قفس
زود شد دیر و دگر فرصت آغاز نبود


 شاعر : محمدرضا مهدیزاده


کوپه های قطار

 
«کوپه های قطار»

چشم هایم باز شد دیدم کنارم نیستی
خوب میدانم که دیگر بی قرارم نیستی

کوپه ها را یک به یک میگردم و فهمیده ام
در مسافر های امروزِ قطارم نیستی

رفتی و حتی غباری از حضورت جا نماند
خاطرم هستی اگرچه یادگارم نیستی

من دلم آن سوی پرچین در قفس افتاده است
بی خودی دل داده ام تو در حصارم نیستی

ای تمام کاینات دورت بگردن ماه من
در مدارت هستم اما در مدارم نیستی

من شبانه آمدم شاید که پیدایت کنم
تو چراغ جاده های انتظارم نیستی

از لبم حتی نرفته لحظه ای هم نام تو
در سکوت واژه های در غبارم نیستی

شاعر :محمدرضا مهدیزاده


تاوان/غزل

کوچه شهید محمدرضا مهدیزاده


«تاوان»


گفته بودی با همه نیش زبان داری عزیز !

شاید اما دست کم با ما دوچندان داشتی


هر که با تو مینشست از جمع دنیا میبرید

چند «عاشق» تویِ گلزار شهیدان داشتی


شاعر : محمدرضا مهدیزاده


قسمتی از غزل تاوانم :)


#شهید_بیضایی


💚"اشهَدُ انَّ امیرالمومنینَ علیًا ولیُ اللّٰه"💚

أَنَّهُمْ کَانُوا فَاطِمِیِّینَ ...!💙

یاحسین ! ❤
بس که از این فاصله ها دلگیرم
بیش از این دور بمانم ز حرم میمیرم ...! 🍂

وبلاگ اشعار "محمدرضا مهدیزاده"
#تمامی اشعار این وبلاگ در سایت جیم (ضمیمه ی روزنامه ی خراسان) انتشار یافته است.

کانال تلگرام :
gheisar_aminPoor@ 🟣



Designed By Erfan Powered by Bayan