«سکوت پاییزی»
غمار عشقمان که پهن میز است
هنوز شال گردنت به آویز است
تمام دست من فقط دل افتاده
تو گفتهای که حکم «خاج و گشنیر» است
دائم نشسته ام کنار شومینه
اتاق سرد من شبیه دهلیز است
شبی به پنجره تبِ تو باران زد
و امشبی فقط سکوت لبریز است
من از سکوتِ تلخ شیشه فهمیدم
هوای رفتنت هوای پاییز است
صدای چکه چکههای ناودانی
نشانهی غرورهای سرریز است
شاعر : محمدرضا مهدیزاده