
«تفنگِ عاشق»
در ایستگاه چشم به هر قطار سپردهام
دل را به جادههای انتظار سپردهام
چرخیدهام به دور این قفس دیوانهوار
دل را به یک قمر در این مدار سپردهام
من عاشق کسی در آن شب و پرچین شدم
دل را به یک غزالِ در حصار سپردهام
مثل تفنگ عاشقم که دست خودم نبود
دل را به خندههای یک شکار سپردهام
دیگر سکوت و غرور من دردی نداشت
خود را به واژههای در غبار سپردهام
شاعر : محمدرضا مهدیزاده