گـل نـرگـس

اشعار محمدرضا مهدیزاده

کوپه های قطار

 
«کوپه های قطار»

چشم هایم باز شد دیدم کنارم نیستی
خوب میدانم که دیگر بی قرارم نیستی

کوپه ها را یک به یک میگردم و فهمیده ام
در مسافر های امروزِ قطارم نیستی

رفتی و حتی غباری از حضورت جا نماند
خاطرم هستی اگرچه یادگارم نیستی

من دلم آن سوی پرچین در قفس افتاده است
بی خودی دل داده ام تو در حصارم نیستی

ای تمام کاینات دورت بگردن ماه من
در مدارت هستم اما در مدارم نیستی

من شبانه آمدم شاید که پیدایت کنم
تو چراغ جاده های انتظارم نیستی

از لبم حتی نرفته لحظه ای هم نام تو
در سکوت واژه های در غبارم نیستی

شاعر :محمدرضا مهدیزاده


تاوان/غزل

کوچه شهید محمدرضا مهدیزاده


«تاوان»


گفته بودی با همه نیش زبان داری عزیز !

شاید اما دست کم با ما دوچندان داشتی


هر که با تو مینشست از جمع دنیا میبرید

چند «عاشق» تویِ گلزار شهیدان داشتی


شاعر : محمدرضا مهدیزاده


قسمتی از غزل تاوانم :)


طرفدار

 

 

«طرفدار»

از غمش شاعر شدم اما طرفدارم نشد

من گرفتارش شدم اما گرفتارم نشد

 

یک نفر با طعنه تویِ دفتر شعرش نوشت :

آنکه من میخواهمش بانوی اشعارم نشد

 

شاعر : محمدرضا مهدیزاده

قسمتی از شعر طرفدار سروده ی خودم :)

ترافیک خیال / شعر




«ترافیک خیال»

چای حتی بعد تو در قوری مان دم نشد
زندگی هم خنده ی این چهره ی درهم نشد

میکشیدم در نبودت من نفس گاهی ولی
در هوای بی هوایت باز دم ها دم نشد

همچو شمعی بهرِ حاجت در زیارتگاه تو
ذره ذره سوختم من ابروانت خم نشد

مشکل از ما بود و بس تقدیر را بازیچه کرد
دختر حوا اگر سهم بنی آدم نشد

بعدِ تو من ماندم و این طرح های زوج و فرد
از ترافیک خیالت لحظه ای هم کم نشد

مثل بختک سایه ام افتاده در تقویم شهر
خواستم سایه ی سر باشم ولی این هم نشد

هر چراغ قرمزی را من گذر کردم ولی
با شلوغی های شهر و نیمه ی مبهم نشد

بعدِ عمری نیمه ی گم کرده ام را یافتم
خواستم دیگر بگیرم دست تو محکم نشد

دیر شد شاید ولی باز آمدم من بی وفا
من قرارم مثل بعضی ها فراموشم نشد

شاعر :محمدرضا مهدیزاده

ایستاده در غبار / شعر


باران و پنجره


«باران و پنجره»

تا سکوتم غرق طوفان می‌شود
واژه‌هایم کوک و رقصان می‌شود

کوچه‌های خیس و مهتابیِ شب
با ستاره‌ها چراغان می‌شود

اشک‌های بی‌غرورِ آسمان 
بی‌رمق پهن خیابان می‌شود

می‌روم گاهی کنار شیشه‌ها
خاطراتت شرِّ شیطان می‌شود

در میان حوض تاریک حیاط
روی ماه‌ت غلت غلتان می‌شود

خوش به حال شانه‌های پنجره 
امشبی را خیس باران می‌شود

 شاعر : محمدرضا مهدیزاده 

زیر باران خنده با چشمان گریان ساده بود

 

«سادگی»

زیر باران خنده با چشمان گریان ساده بود

با تو تعبیر بد از خواب پریشان ساده بود

 

قدرِ دنیا خاطره های دوتایی مانده است

پیش از این ها رد شدن از این خیابان ساده بود ...!

 

شاعر : محمدرضا مهدیزاده

 

# به زودی شعرِ کامل در وبلاگ قرار خواهد گرفت :)

#شهید_بیضایی


💚"اشهَدُ انَّ امیرالمومنینَ علیًا ولیُ اللّٰه"💚

أَنَّهُمْ کَانُوا فَاطِمِیِّینَ ...!💙

یاحسین ! ❤
بس که از این فاصله ها دلگیرم
بیش از این دور بمانم ز حرم میمیرم ...! 🍂

وبلاگ اشعار "محمدرضا مهدیزاده"
#تمامی اشعار این وبلاگ در سایت جیم (ضمیمه ی روزنامه ی خراسان) انتشار یافته است.

کانال تلگرام :
gheisar_aminPoor@ 🟣



Designed By Erfan Powered by Bayan