
«ترافیک خیال»
چای حتی بعد تو در قوری مان دم نشد
زندگی هم خنده ی این چهره ی درهم نشد
میکشیدم در نبودت من نفس گاهی ولی
در هوای بی هوایت باز دم ها دم نشد
همچو شمعی بهرِ حاجت در زیارتگاه تو
ذره ذره سوختم من ابروانت خم نشد
مشکل از ما بود و بس تقدیر را بازیچه کرد
دختر حوا اگر سهم بنی آدم نشد
بعدِ تو من ماندم و این طرح های زوج و فرد
از ترافیک خیالت لحظه ای هم کم نشد
مثل بختک سایه ام افتاده در تقویم شهر
خواستم سایه ی سر باشم ولی این هم نشد
هر چراغ قرمزی را من گذر کردم ولی
با شلوغی های شهر و نیمه ی مبهم نشد
بعدِ عمری نیمه ی گم کرده ام را یافتم
خواستم دیگر بگیرم دست تو محکم نشد
دیر شد شاید ولی باز آمدم من بی وفا
من قرارم مثل بعضی ها فراموشم نشد
شاعر :محمدرضا مهدیزاده